سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا (سه شنبه 87/5/15 ساعت 11:59 عصر)

شعبان هم دوباره اومد و ماه رمضون

پارسال یادته چه ماجراهایی داشتم ؟ بیچاره من

اما امسال 180 درجه فرق می کنه ، واقعا خوش به حالم شده . دستت درد نکنه ، نتایج کار تو بود در حق من خدا جونم

کمکم کن آدم خوبی باشم ، حالا با هر نقصی که دارم .

چون نمی خوام بد باشم و به دیگران بدی کنم ، هرچند ظرافتهای ارتباط با مردمو بلد نباشم .

خدا دستمو بگیر . من مال این زمین نیستم . دلم می خواد پرواز کنم . یعنی می شه ...

دلم برای نامزدم تنگ می شه .

پس چی کار کنم ؟ یه دلم می گه برم یه دلم می گه نرم .

انگار دست خودمه ! مسخرَس نه ؟!

بذار باهات حرف بزنم جز تو کسی اینجا نیست . توی قلبم فقط می تونم باهات حرف بزنم .

چرا آدمات اینجوری شدن ؟ اسلام و مسلمونی یادشون رفته .

چرا من نمی تونم یه مسلمونه واقعی باشم . نه به خاطر خوش اومدن دیگران به خاطر اینکه قلباً از خودم رضایت داشته باشم .

فکر می کنم به طرف بدی زیاد رفتم که دیگه حتی کششی نسبت به خوبی در خودم احساس نمی کنم !

خدای من حرف دارم باهات خیلی زیاد . می شه به من وقت ملاقات بدی ؟

شاید هر لحظه که دلم می گیره می خوام باهات حرف بزنم اما جلوی آدما که نمی شه .

یه خلوت عاشقانه ازت می خوام که هیچ کس جز من و تو نباشیم .

حتی یه ساعت در شبانه روز برام کافیه . آرومم می کنه . خواهش می کنم برام فراهم کن .





هرگز نمی شود که دلم شاد شود (دوشنبه 87/5/14 ساعت 12:33 صبح)

دلم تنگ شده

دلم گرفته

از همه چیز

هیچ چی خوب نیست . من خوب نیستم .

چرا همیشه توی جواب دیگران باید بگم خوبم .

چرا نباید حرف دلمو بزنم .

خانم مشاور تنها کسیه که من باهاش حرف می زنم .

من دیوانه شدم ؟!

از همه بریدم . دیگه هیچ ارتباطی با آدما ندارم .

شوهرم بیچاره نمی دونه من ، دلم می خواد تنها باشم ؛ وقتایی که با همیم اون به خواستش می رسه ، اما من ...

من می خوام باهاش حرف بزنم ، ولی چون حرفام ناراحتش می کنه  ، مجبورم نگم .

اون یه اسفندیه حساسه و هر چی که هنوز بهش نگفتی زود به خودش می گیره و بهش بر می خوره . و می خواد از خودش دفاع کنه .

فکرمی کنه من قدرشو نمی دونم .

اون آدم خیلی خوبیه ، برام خیلی کارا انجام داده ، هرکی دیگه بود با زبون چرب و نرمش شوهررو خام خودش می کرد .

ولی من ابراز احساسات بلد نیستم .

برای تعریف و تمجید کردن ازش نمی دونم چه چیزی باید بگم . مطمئنم اگه می تونستم خوب و به جا حرف بزنم زندگیم خیلی بهتر از این بود .

 





غروب منظره رویایی من (یکشنبه 87/5/13 ساعت 12:15 صبح)




غمگینم (جمعه 87/5/11 ساعت 11:21 عصر)

به همسرم گفتم که من بعضی موقع ها دلم می خواد همین طوری حرف بزنم یعنی چرت و پرت بگم.

ولی تا حالا هیچ چی از حرفامو بهش نگفتم .

دلم می خواد اشک بریزم .

من با هوا حرف می زنم تا درد دلامو  از من دورشون کنه .

اگر چه من باید حرف بزنم یعنی مجبورم که حرف بزنم ولی تا حرف دل گفتن خیلی فاصلست .

به کی بگم حال زارمو که همسرم نفهمه من این همه بدبختم .

البته اگه خودمو فراموش کنم حالم بهتر می شه . ولی خود من همیشه با منه و به توجه من احتیاج داره.

پیشش نشسته بودم هی به خودم تلقین کردم حالم خوبه آخرشم نشد لو رفتم .

ازم پرسید ولی مگه من می تونستم باهاش رو راست حرف بزنم ؟!

 





مثل خودم (دوشنبه 87/5/7 ساعت 7:12 عصر)

من هنوزم نمی فهمم

شاید چون در رویای خودم هستم . شاید چون مثل مُرده می مونم ساکت و بی حرکت .

شاید چون دنیای خودمو ترک گفتم .

من اهل زمین نیستم . جایی در بین مولوکول های هوا مخفی و پراکنده شده ام .

چون نیستم .حضور ندارم .

خودم را صدا می کنم . روح ! کجایی ؟ چرا مثل حلزون در حفره های زیرین خود فرو رفته ای ؛ و نای بیرون آمدن و هوایی تازه کردن نداری ؟

چرا از آدمها می ترسی و از آنها نفرت داری ؟

چرا چشم دیدن دنیا را نداری ؟ چرا از همه چیز بدت می آید ؟

 

بیا ببین ...

جسمت را تنها گذاشته ای تا دیگران به بهت او بخندند !

دیگران می بینند که جسمت هست اما با آنها ارتباط نمی گیری ! از تو دور می شوند . و نگاههای بی خنده تو را با بی تفاوتی نگاه می کنند و می روند .

تو از آنها خشم داری ولی بر زبان نمی آوری .

من می فهممت حتی اگر خیلی چیزهای دیگر را نفهمم .





<      1   2   3      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 5
    کل بازدیدها: 17784 بازدید
  • درباره من

  • مغزیات
    من روحم
    من موجم من آب دریام که در تلاطمه نفسم اسیرم . من بادم که به هر سو می وزرد . من ،من نیستم . انسان نیستم ...
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •