من هنوزم نمی فهمم
شاید چون در رویای خودم هستم . شاید چون مثل مُرده می مونم ساکت و بی حرکت .
شاید چون دنیای خودمو ترک گفتم .
من اهل زمین نیستم . جایی در بین مولوکول های هوا مخفی و پراکنده شده ام .
چون نیستم .حضور ندارم .
خودم را صدا می کنم . روح ! کجایی ؟ چرا مثل حلزون در حفره های زیرین خود فرو رفته ای ؛ و نای بیرون آمدن و هوایی تازه کردن نداری ؟
چرا از آدمها می ترسی و از آنها نفرت داری ؟
چرا چشم دیدن دنیا را نداری ؟ چرا از همه چیز بدت می آید ؟
بیا ببین ...
جسمت را تنها گذاشته ای تا دیگران به بهت او بخندند !
دیگران می بینند که جسمت هست اما با آنها ارتباط نمی گیری ! از تو دور می شوند . و نگاههای بی خنده تو را با بی تفاوتی نگاه می کنند و می روند .
تو از آنها خشم داری ولی بر زبان نمی آوری .
من می فهممت حتی اگر خیلی چیزهای دیگر را نفهمم .
|