به همسرم گفتم که من بعضی موقع ها دلم می خواد همین طوری حرف بزنم یعنی چرت و پرت بگم.
ولی تا حالا هیچ چی از حرفامو بهش نگفتم .
دلم می خواد اشک بریزم .
من با هوا حرف می زنم تا درد دلامو از من دورشون کنه .
اگر چه من باید حرف بزنم یعنی مجبورم که حرف بزنم ولی تا حرف دل گفتن خیلی فاصلست .
به کی بگم حال زارمو که همسرم نفهمه من این همه بدبختم .
البته اگه خودمو فراموش کنم حالم بهتر می شه . ولی خود من همیشه با منه و به توجه من احتیاج داره.
پیشش نشسته بودم هی به خودم تلقین کردم حالم خوبه آخرشم نشد لو رفتم .
ازم پرسید ولی مگه من می تونستم باهاش رو راست حرف بزنم ؟!
|
من هنوزم نمی فهمم
شاید چون در رویای خودم هستم . شاید چون مثل مُرده می مونم ساکت و بی حرکت .
شاید چون دنیای خودمو ترک گفتم .
من اهل زمین نیستم . جایی در بین مولوکول های هوا مخفی و پراکنده شده ام .
چون نیستم .حضور ندارم .
خودم را صدا می کنم . روح ! کجایی ؟ چرا مثل حلزون در حفره های زیرین خود فرو رفته ای ؛ و نای بیرون آمدن و هوایی تازه کردن نداری ؟
چرا از آدمها می ترسی و از آنها نفرت داری ؟
چرا چشم دیدن دنیا را نداری ؟ چرا از همه چیز بدت می آید ؟
بیا ببین ...
جسمت را تنها گذاشته ای تا دیگران به بهت او بخندند !
دیگران می بینند که جسمت هست اما با آنها ارتباط نمی گیری ! از تو دور می شوند . و نگاههای بی خنده تو را با بی تفاوتی نگاه می کنند و می روند .
تو از آنها خشم داری ولی بر زبان نمی آوری .
من می فهممت حتی اگر خیلی چیزهای دیگر را نفهمم .
|
چه می کشم من از دست این روزگار
از وقتی من ازدواج کردم دیگه به هیچ کاریم درست و حسابی نتونستم برسم .
این آقای همسر هم که هوای ما رو اصلا نداره ، یعنی اوایل داشت بعد کم کم یادش رفت .
دیگه هیچی ازم نمی پرسه . نمی دونم چرا کارای من براش مهم نیست .
یا شاید خودم براش مهم نیستم .
|
بی پول شدم .
همسر نمی ذاره برم سر کار
من به منبع در آمد مخفیانه نیاز دارم .
یواشکی می خوام خرج کنم .
جاهایی که خودم دوست دارم به کسی نمی خوام بگم .
|