سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مَرد من (چهارشنبه 87/6/20 ساعت 7:29 صبح)

به شوهرم گفتم که اینجا می نویسم ،
گفت اینطوری که حرفاتو همه می فهمند .منم گفتم کسی که منو نمی شناسه

خلاصه ضایع شدم .
چون قبلا گفته بودم فقط حرفامو به تو می تونم بزنم .

 
یه مسئله ای هست که هر چی کمتر با هم حرف بزنیم
احتمال درگیری و ناراحت شدن و مشاجره کمتر می شه
.
ولی از طرف دیگه نیاز من به حرف زدن باهاش تبدیل به یه
ناکامیه بزرگ می شه
.
چی کار کنم ؟

ماه رمضون که اومد من فهمیدم که این رابطه ما باز هم از
هم دورتر می شه
.
برنامه آقا تغییر کرد: روزا تا ظهر خواب . عصرا تا غروب
جلسه . شبا تا صبح کلاس و مسجد
.
چیزی ازش برای من نمی مونه که .
البته برای دیدار و صحبت کردن حضوری .
تلفنی هم حداکثر در روز حرف می زنیم می شه نیم ساعت .
خیلی کمه
.

به خاطر همین موضوع چند بار که اومدم حرف دلمو بزنم با
نوع جواب دادنش جلومو می گیره . با این کاراش احساسات منو بی اعتبار می کنه
.
مثلا می گم تو می ری دنبال کار خودت ، من آدم نیستم ؟
میگه کار خودمون
.
میگم چرا از هم دوریم ؟ با هم حرف نمی زنیم ؟ می گه درست
می شه . من همه تلاشمو برای شما می کنم
.

فکر می کنه منظور من از این که می گم با من حرف بزن اینه
که همه کاراشو بهم بگه
.!

تاریخ عروسیمونم معلوم شد . دو ماه دیگه .
ولی من با این اوضاع خودم دوست داشتم قبل از عروسیمون
همسرم منو درک کنه . شناختمون به حدی رسیده باشه که بعدا مشکلی پیش نیاد
.
حوصلم ته کشیده . شوهرم حرفامو جدی نمی گیره . ای خدا !!!
کمکم کن
.
از دست این مردا که زنها رو دق می دن .





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 4 بازدید
    بازدید دیروز: 8
    کل بازدیدها: 17829 بازدید
  • درباره من

  • مغزیات
    من روحم
    من موجم من آب دریام که در تلاطمه نفسم اسیرم . من بادم که به هر سو می وزرد . من ،من نیستم . انسان نیستم ...
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •