سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غم (چهارشنبه 87/6/13 ساعت 3:41 عصر)

هر چی می گذره من بیشتر توی حالت غم
و اندوه و سرگردونیه خودم فرو می رم
.
از یه طرف عشق همسرم در دلم ریشه دار تر می شه . از طرف
دیگه از ادامه این زندگی هراس دارم
.
هر چی زمان می گذره و جلوتر می ریم ترس من بیشتر می شه
چون رفتارهای اون نشون داداه تر می شه
.
نمی تونم تشخیص بدم که شوهرم همون آدم اولیه یا نه ؟
اون که خودش به من اظهار می کرد برای به دست آوردن من پا
پیش گذاشته ولی
از کارای الانش معلومه که چقدر دلش می
خواد به من برسه و با هم زندگیمونو
شروع کنیم .!
هیچی بهش نمی گم . آخه فرصت حرف زدن اینجوری و درددل کردن
اینطوری باهاش ندارم
.
از خودم بدم میاد که چقدر توی زندگیم آدم پنهان کاری هستم
و حتی نزدیک ترین آدم به من نمی تونه احساسات واقعیه منو تشخیص بده
.
دیگه دارم توی یه حالت شک و تردید دائمی می مونم .
از اینکه شوهرم منو برای خودش می خواد یا برای پدر مادر و
خواهراش
.
اگه اینطوری نبود چرا می خواد حتما خونه نزدیک مادرش
بگیره ؟ این کارش منو
آزار می ده چون خودش که از صبح تا شب و
ماه رمضونها از شب تا صبح هم نیست
. من
نمی خوام هر دم و دقیقه زیر آمار مادر شوهر باشم یا اینکه مجبور باشم
برم خونشون یااونا رو توی خونه خودم تحمل کنم .
نمی دونم شاید خودخواهیه . ولی منم دلم می خواد مثل بقیه
عروسها زندگی مستقل خودمو داشته باشم . درست مثل خواهرای خودش
.
گرچه مادر پدرش خیلی مهربونن . اما من از اتفاقای بعدی که
اگر بخوان تو زندگیم دخالت کنن می ترسم
.
من به شوهرم نمی گم ولی ازش ناامید شدم . دلم می خواد تا
می تونم ازش دور
باشم . دلم می خواد اون بفهمه که داره در
حق من اجحاف می کنه . دلم می
خواد وقتی منو با این
کاراش بازی می ده بازی روزگار سرشو به سنگ بزنه
.
عشقمه نمی خوام از دستش بدم ولی اونم باید شرایط منو درک
کنه آخه
.!





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 20
    کل بازدیدها: 17818 بازدید
  • درباره من

  • مغزیات
    من روحم
    من موجم من آب دریام که در تلاطمه نفسم اسیرم . من بادم که به هر سو می وزرد . من ،من نیستم . انسان نیستم ...
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •