شوهرم بهم اس ام اس زده بود من جوابشو ندادم . آخه یه کمی امروز از دستش دلگیر شدم . چیزی نگفتم .
همش منتظر زنگش بودم . حالا هم که یاد من افتاده اس ام اس می زنه !
منم قبل غروبی براش اس ام اس فرستادم جواب نداده بود . به خاطر همین دلم گرفت ازش .
بد شانسی اینجاس که من که می خوام یه خورده راحت باشم و کاری که دوست دارم انجام بدم نمی شه .
نمی دونم از کجا متوجه می شه من هنوز بیدارم ؟
دید من جوابشو ندادم زنگ زد منم که مونده بودم چی بگم . یه دو ثانیه اولش هنگ کرده بودم.
گفتم فکر کردم خوابیدی جوابتو نفرستادم.
ولی متوجه ناراحتیم و دروغم شد . ضایع شدم . آبروم رفت . من نمی خواستم همچین شخصیتی از خودم نشون بدم .
ولی بعضی وقتا از دستش ناراحت می شم خوب . چی کار کنم ؟ چه طوری رفتار کنم ؟
تند تند حرف زد و بعد گفت کاری نداری ؟ قطع کرد .
من تصورشو می کنم اگه مثلا الان توی یه خونه بودیم من باید چی کار می کردم ؟ چه طوری تو صورتش نگاه می کردم ؟
ول کن بابا خوب منم حق دارم دیگه . مگه اون چقدر مهمه ؟ منم به اندازه اون مهمم .
دوسش دارم ولی هر دومون باید با همدیگه درست رفتار کنیم دیگه .
امروز خیلی هوای پاکی و خالص شدن معنوی بهم دست داده بود . نزدیک غروب بود خیلی دلم خواست برم مسجد ، خونه خدا . تا یه کمی بهش نزدیک تر بشمو اونجا فارغ از همه گرفتاریها توی دنیا و آدمای دور و بر به مناجات با خدا بپردازم و سبک بشم .
رفتم اتفاقا دعای توسل هم خوندنو من کلی اشک ریختم و خیلی بهم حال داد .
وقتی اومدم خونه دیگه منتظر شوهرم نبودم . با خودم گفتم اون که منو یادش نیست منم فردا خودمو یادش می ندازم .
ولی از بخت بد من این اتفاق افتاد . منم گند زدم به اخلاقم .
راستی
داداشم اینا امروز ظهر رفتن کربلا خوش به حالشون .
|